امید قائم‌پناه به نظر می‌رسد این واقعیتی غیرقابل انکار است که ما در همه جا آدمیانی با عقاید و افکار متفاوت داریم، ما در جامعه با یک تغایر یا حتی تضاد ارزشی مواجهیم. یعنی تصویری که از زندگی خوب و باارزش در ذهن افراد وجود دارد با هم متفاوت است. یک شخصی زندگی خوب را زندگی‌ای با الگوی دینی می‌داند، یک شخصی زندگی خوب را در الگوی غیردینی می‌داند، در درون هر کدام هم باز ما با تصویرها و برداشت‌های گوناگون و متضادی مواجهیم. مثلاً در درون همان زندگی بر اساس یک الگوی دینی، شخصی تحقق حجاب را با چادر می‌داند ولی دیگری چنین باوری ندارد. و از سویی هر کس هم برای خود دلایل و توجیهاتی دارد و اینگونه نیست که فقط از روی عناد و لجاجت با شما مخالف باشند. پس ما با با کثرتی از سبک زندگی و نظام ارزشی مواجهیم. من مایلم در این‌جا روی این واقعیت کثرت باورها تأکید ویژه‌ای داشته باشم. چراکه به نظر می‌رسد در ذهن بسیاری افراد این واقعیت چنان که باید درک نشده. همچنان در ذهن بسیاری بحث بر این است که گویا ما در راه خود تاکتیک اشتباهی را برگرفته‌ایم و سازمان‌ها و وزارتخانه‌های مختلف در تکلیف خود کوتاهی کرده‌اند. گویا برای این دسته صرفاً مسئله این است که امر «فرهنگ‌سازی» را از نیروی‌های نظامی و انتظامی به دیگران منتقل نمایند. و مثلاً با گفت‌وگو و اقناع‌سازی مردم را به آن خیر و باور درست «هدایت» کنیم. آمدیم و پس از هزینه‌های بسیار باز هم هدایت نشدند و قانع نشدند؛ آن‌وقت چه؟ غیر از این‌که احتمالا باز به نیروهای قهری متوسل خواهید شد تا این امر محقق شود؟ و مگر اساساً آن چیزی که در این سال‌ها انجام شد چیزی جز این بود؟ مگر نظام آموزشی از همان دوران کودکی تا جوانی داعیه‌دار این وظیفه نبود؟ حال به واقعیت جامعه پس از این همه هزینه‌های کلان بنگریم، آیا قانع شدند؟ می‌خواهم بگویم در ذهن این افراد یک پیش‌فرض نادرست وجود دارد و آن این‌که اگر ما موضوع را به درستی برای مخاطبان تبیین و تفهیم کنیم آن وقت مسئله هم حل خواهد شد و گروه گروه مثلاً به سمت پوشش کامل خواهند رفت. باوری که ظاهراً سال‌ها پیش آقای مرتضی مطهری هم داشتند و بیان مشهوری از ایشان نقل شده که اگر فقط روزی نیم ساعت رادیو و تلویزیون را به ما بدهند ما دنیا را مسلمان خواهیم کرد. واقعیت اما چنین نیست، به لحاظ تاریخی و تجربی هیچ‌گاه در تاریخ بشری چنین وفاقی وجود نداشته. از سپیده‌دم تاریخ بشری تاکنون ما همواره با طیف وسیعی از باورها و ارزش‌های مختلف مواجه بوده‌ایم. از سوی دیگر ما شواهدی هم داریم که اساساً مغز ما به گونه‌ای است که محال است چنین وفاقی را بیابیم، شواهدی از جمله نقش هیجانات و تجارب زندگی فرد، حالت شهودی فرد، وجود شواهد گوناگون، وزن و اعتباری که هر یک از شواهد دارند، ابهام مفاهیم و چندین و چند عوامل دیگر وجود دارند که شما را به پذیرش باوری سوق می‌دهند. خلاصه این‌که در جامعه یک کثرتی قابل توجه وجود دارد بی‌دلیل نیست، دلیلش این است که مسیر رسیدن به یک حکم برای همه یکسان نیست، بنا بر همین مواردی که اشاره شد ما به ناچار با طیف وسیعی از باورها و سبک زندگی‌های مختلف مواجهیم. اگر این واقعیت پلورالیستی را نپذیرید تنها یک راه می‌ماند و آن سرکوب (قضایی یا نظامی یا...) است. اما اگر چنین واقعیتی را می‌پذیرید باید یک ساز و کار و تبیینی منسجم در قانون اساسی و قوانین موضوعهٔ شما برایش وجود داشته باشد. یعنی تکلیف این کثرت باید روشن شده باشد که ساختار سیاسی چه معیاری برای پذیرش این کثرت‌ها خواهد داشت؟ مثلاً معیاری که رالز ارائه داده این است که زندگی و اعمال یک فرد نباید آزادی و برابری افراد دیگر را محدود کند وگرنه حکومت باید مانع آن فرد شود. من بارها از زبان سیاستمداران شنیده‌ام که می‌گویند همه جای دنیا چنین حوادث ناگواری وجود دارد ولی فقط در ایران بحرانی می‌شوند و بعد هم اظهار شگفتی می‌کنند و گمان می‌کنند فقط و فقط دست‌های پنهان و اجانب است که چنین چیزهایی را به بار آورده. اما من به نظرم می‌رسد دلیل بحرانی شدن این مسائل را باید در همین خلأ یافت. این که آیا اصلاً چنین کثرتی در ساختار سیاسی ما پذیرفته شده؟ اگر پذیرفته نشده یعنی راه‌حلی برایش وجود ندارد جز سرکوب. و این طبیعی است که منجر به بحران و اعتراضات گسترده می‌شود. چون در واقع مردم هیچ راه‌حلی را در درون ساختار سیاسی و حقوقی ‌نمی‌بینند. توجه داشته باشید مسئله این نیست که آیا مثلاً راه‌حل قانونی برای پیگیری فوت خانم مهسا امینی وجود دارد یا خیر، بلکه مسئله این است که هیچ پذیرشی دربارهٔ این نظام‌های ارزشی متفاوت، این سبک‌های زندگی متفاوت و... وجود ندارد و لذا یک گزینه می‌ماند: سرکوب (سرکوب در این متن به معنای عام به کار رفته، این سرکوب می‌تواند معنای تعقیب قضایی یا نظامی یا.... داشته باشد).